معمولا مردم از دوران جوانی خود به نیکی یاد میکنند و از سپری شدن آن روزها تاسف میخورند. اکثرا دوران جوانی خویش را دوران طلایی زندگی مینامند در حالی که در برخی از مواقع میتوان دوران درد خواند.
در اولین قدم نادانی پایه و اساس فراموشی است و فراموشی خواستگاه راحتی و تن پروری است. جوان با عاطفهای که زیاد احساس میکند ولی چیزهای اندکی از جهان دور بر خود میداند جزء بدبخترین موجودات زمین به شمار میرود چون وی در میان دو نیروی متضاد قرار میگیرد. نیروی پنهان که او را همراه خود به آسمانها بر فراز ابرها میبرد و خوبیهای موجود را بین مه غلیظ رویاهایش میبیند و نیروی آشکار دیگری که در بند زمین میکند و چشم بصیرت او را با غبار میپوشاند و او را در تاریکی دهشتناکی سرگردان و گمراه رها میسازد.
افسردگی دستهای لطیفی دارد که نیروی خود را بر اعصاب و روان انسان میگستراند و بتدریج بر دل چیره میگردد و آن را خسته و آزرده میکند.
انزوا و تنهایی یار و یاور افسردگی است. شخص افسرده همیشه تنهاست و از مردم و جامعه خویش گریزان است. اگر جوانی تفریح و سرگرمی نداشته باشد تا فکر و اندیشه او را سرگرم کند و یا دوست و همراه نداشته باشد تا با آنها هم صحبت و همبازی شود دچار افسردگی میگردد.
افسردگی در دوران جوانی ناشی از تنهایی و نداشتن تفریح و سرگرمی یا محرومیت از دوستان و رفیقان نبود. این مسئله باعث میشد به هر محیطی که پا میگذارد به راحتی بتواند با اعتماد به نفس بالا دوستان مورد علاقه خود را انتخاب کند و همین امر باعث ایجاد روابط عمومی خوب با دیگران و تفریحات و سرگرمیهای مورد پسند میشد.
افسردگی در آن موقعیت زمانی جنبه روحی و روانی دارد که همواره از تفریح و سرگرمی آدمی را گریزان میکند تا آدمی از خلوت و تنهایی لذت ببرد. اما بعد از سن ۱۸ سالگی جوان بسیار اصرار دارد که از هستی خود اطلاعاتی بدست آورد و دوست دارد همه چیز را درباره راه و رسم زندگی افراد و سنتها و اعتقادات و شیوهی زندگی آنها بداند. در آن زمان است که احساس میکند از نو متولد شده است زیرا انسانی که در دوران حیات خود دچار افسردگی نشود و درباره ماهیت هستی و زندگی انسانها به تحقیق و تامل نپردازد هیچوقت حقیقت زندگی و هستی خود را درک نخواهد کرد و ذهن و اندیشههای او مانند صفحه نانوشته و سفید خواهد ماند. هر کس فرشتگان و اهریمنان را در خوبیها و پلیدیهای دوران زندگانی خویش نبیند دل او از معرفت و روح و روان او از عاطفه و احساسات دور خواهد ماند.
نکته قابل توجه در این بحث این است که وجه مشترک همه ما ریشه در بیماری ماست. نکته مشابه این است که افسردگی و تنهایی یکی از تاثیرگذارترین علتهایی است که قدرت اختیار و تصمیم گیری را از انسان میگیرد و از لحاظ شرایط رفتاری و گفتاری مانند صداقت و روشن بینی را دستخوش تغییراتی میکند که باعث گرایش پیدا کردن انسان به سمت انتخاب راه فرار و یا سرکوب کردن سریع از آن شرایط و سختی ها و اتفاقاتی که با آنها روبرو است میشود که به علت قرار گرفتن در آن شرایط روحی و روانی سریعا دست به انتخاب نادرست میزند که راحتترین راهها مصرف داروها و مسکن ها و مواد مخدر مانند کمیکال، محرک، مخمر است که فرد را در لحظه نسبت به شرایط بیتفاوت و نسبت به افکار خویش خاموش و بدن را از آن شرایط فیزیکی بد متعادل یا آرام میکند و یا حتی بعضی از اوقات اعتماد به نفس کاذب و قدرت تفکر و نیروی جسمی مخربی ایجاد میکند و چون فرد به آرامشی نسبی میرسد این انتخاب نادرست را با یکی از برنامههای روزمره خویش جایگزین میکند که به آرامش برسد.
اما زندگی آدمی هر روزش مانند روز قبل نیست و دارای اتفاقات و پستی و بلندیهایی است که فرد باید با آنها روبرو شود تا پیروزی و پاسخ درست به آنها باعث رشد و تجلی انسان گردد.
حال فرد زمانی که با آن مشکلات و اتفاقات روزانه که پیش رو دارد و به علت اینکه انتخاب نادرستی را وارد روزمرگیهایش کرده است باید برای به آرامش رسیدن باز به مصرف داروها و مسکن ها و موادهای مخدر و محرک مانند ماده مخدر شیشه و مخمر بیشتری روی بیاورد و یا تعداد مصرف خویش را افزایش دهد تا بتواند خود را به شرایط پیش آمده متعادل سازد.
قابل توجه است که فرد در آن زمان که درگیر این متعادل سازی است زمان را فراموش میکند و با گذر زمان دچار سوء مصرف مواد و افسردگی و رفتارهای مخرب معتادگونه میشود که این دقیقا درست همان لحظهای است که فرد عاجز میشود و بجای حل کردن آن مشکلات و بیماری ها و اتفاقات پیشه رویش دست به انتخابی نامناسب زده؛ نه تنها موفق به رفع آنها نشده بلکه خود را درگیر یک بیماری بسیار بزرگ و خطرناک و کشنده به نام اعتیاد کرده است.
ما مدعی نیستیم که بهترینیم مفتخریم که انتخاب بهترینهاییم.
موسسه رهپویان آوای رهایی
تیم پیشگیری و درمان